دست در روزگار می نشود


دست در روزگار می نشود

پای عمر استوارمی نشود
پای عمر استوارمی نشود
شاهد خوب صورتست امل
شاهد خوب صورتست امل
در دل و دیده خوار می نشود
در دل و دیده خوار می نشود
روز شادی چو راز گردونست
روز شادی چو راز گردونست
لاجرم آشکار می نشود
لاجرم آشکار می نشود
هیچ غم را کران نمی بینم
هیچ غم را کران نمی بینم
تا دو چشمم چهار می نشود
تا دو چشمم چهار می نشود
پای برجای نیست حاصل دهر
پای برجای نیست حاصل دهر
عشق از آن پایدار می نشود
عشق از آن پایدار می نشود
هیچ امسال دیده ای هرگز
هیچ امسال دیده ای هرگز
که دگر سال پار می نشود
که دگر سال پار می نشود
پر شد از خون دل کنار زمین
پر شد از خون دل کنار زمین
واسمان دل فکار می نشود
واسمان دل فکار می نشود
شاد می زی که در عروسی دهر
شاد می زی که در عروسی دهر
رنگ چندین به کار می نشود
رنگ چندین به کار می نشود
یک تسلیست وان تسلی آنک
یک تسلیست وان تسلی آنک
مرگ در اختیار می نشود
مرگ در اختیار می نشود
خرم آن کس که نیست بر سر خاک
خرم آن کس که نیست بر سر خاک
تا چنین خاکسار می نشود
تا چنین خاکسار می نشود
انوری در میان این احوال
انوری در میان این احوال
هیچکس بر کنار می نشود
هیچکس بر کنار می نشود